«علم اندوزی» به شیوه ما ایرانیان
مقاله آقای رسول جعفریان با موضوع «ستیز ما با علم» را میخواندم، گفتم در حاشیه مطلبی در باب «علم اندوزی» ما ایرانیان بنویسم. «علم اندوزی» بر وزن «مال اندوزی» است، به این معنا که علم در کیسههایی با رنگها، شکلها و وزنهای متنوع وجود دارد و ما میتوانیم آنها را بیاندوزیم. بگذارید ابتدا صحبت کوتاهی در باب «مالاندوزی» بکنم. کشور ما در طول تاریخ محل کشورگشاییهای فراوان بوده و از آن مهمتر مشکل خشکسالی همواره خرد جمعی ایرانیان را آزار میداده است. پدربزرگها و مادربزرگهای ما داستانهای سوزانی از خشکسالی را تعریف میکنند که برای یک قرص نان بیکیفیت آمیخته با خاک آره چطور التماس و درخواست میکردند. فرق مرگ گرسنگی با مرگ جنگ یا بیماری در این است که میتوان به «فکر» بود و «اندوخت». داستان اندوختن یوسف ع برای سالهای خشکسالی را همه به خوبی میدانیم. اما جنگ و بیماری را نمیتوان به آسانی خشکسالی «تدبیر» کرد. جنگ و صلح یک مملکت در دست سیاستمداران است و بیماری همهگیر را تنها امروزه توانستهاند به لطف بهداشت و تبلیغ همگانی کنترل کنند. هر چند تدبیر خشکسالی آسان نیست، وقتی از شدت گرسنگی انسان رمقش را از دست میدهد، با خود میگوید کاش پارسال در وسعت معاش، کیسهای جو میاندوختم. یک حقوقبگیر همین تأسف را آخر ماه بر وسعت عیشونوش سَرِ ماه میخورد. بنابراین آنکسی که میاندوزد، همیشه سربلند است. زندگی مرارتبار مورچگی برای ما بر عیشونوش ملخی اولویت داشته است. در فرهنگ ارباب رعیتی (انگار هنوز در همان دوره ایم) هر که اندوخته بیشتری داشته باشد، ارباب تر است و می تواند دیگران را رعیت خود محسوب کند. آنکه در دوران خشکسالی نه تنها نمیمیرد بلکه میتواند به عیش و نوش خود ادامه دهد، ارباب است. (واژه فرهنگ یا culture مبتنی بر استعارۀ کشاورزی (agriculture) است که توسط سیسرو به منظور کاویدنِ روح cultura animi بکار گرفته شد.) در جوامع مبتنی بر روح کشاورزی «اندوختن» معنای پررنگی دارد و در پیرنگ همه فعالیت ها نقش کانونی ایفا می کند. بنابراین رعیت بی چاره که اندوخته ای ندارد، حرف مفت می زند یا به عبارتی «وعده سَرِ خرمن» می دهد. اگر به خانه یک روستایی برویم، شکل منزل او نمودار شیوه های مختلف اندوختن است: نمک سود کردن، خشک کردن، دودی کردن، شور کردن، شیرین کردن، قیسی کردن، برگه (کشته) کردن، قرمه کردن و هزار و یک هنر اندوختن که امروز با مدرن شدن ما جنبه حاشیه و تفنن پیدا کرده است. وقتی شهر نشین شدیم و محیط خود را خالی ازین شیوههای اندوختن دیدیم، وقتی داغ تلخ نیاندوختن در مرگ گرسنگی هزاران عزیزمان را بر جگر تاریخی خود داریم، مگر میتوان تنها با یک «یخچال بزرگ ساید بای ساید» و «مستمریهای متنوع بیمه» فراموششان کرد. یاد گرفتهایم که پیدرپی جمع کنیم و بایگانی کنیم، همانند مادربزرگها و پدر بزرگها صندوق و قفسه برای چیزهایی که تقریباً مطمئن هستیم هیچگاه بکارمان نمیآید، فراهم کنیم، بالاخره هر چیز که خار(خوار) آید، روزی بکار آید.
بله! فرهنگ ما با علم سرسازگاری ندارد. ما همه چیز را از سنخ اندوختن می بینیم. علاقه خاصی به «بستههای آموزشی» داریم. علمی خوب است که بتوان آن را در بستهای تدارک دید و گوشهای گذاشت برای روز مبادا. «روز مبادا» یعنی روزی که مبادا بیاید و من نیازی به این داشته باشم. نه تنها این اندوخته علمی همراه من نیست، بلکه امیدوارم هیچ روز هم به آن احتیاج پیدا نکنم! مدرکی گرفته ام و نمره های خوبی کسب کرده ام، دلیل نمی شود در آینده، کارم مجبور کند دوباره به این جزوه های تلنبار شده برگردم. اگر روزی هم این اتفاق افتاد، خب هستند کسانی که برای من مقاله بنویسند، ساندویچی همان قسمت را بیادم آورند، یا .... جالب اینجاست که پژوهشگر مورد نظر -تخصصش در نوشتن پایان نامه و رساله در زمینههای مختلف است- تنها مدرک لیسانس دارد. خب نیازی نیست، همۀ فنون نگهداری و خشک کردن مواد غذایی را میتوان در چند واحد رشته صنایع غذایی آموخت. خب در آینده هم نیازی نیست این خروجیها مصرف شوند، بلکه تنها اندوخته میشوند.
اما سر سخنم نه با این نود و چندی درصد دانشجو و استاد با تفکر «بستهای» بلکه با آن چند درصدی است که از این بازی ها کنار می نشینند و به دنبال دانشاند. شب و روز مطالعه می کنند، مقاله می نویسند، کتاب می نویسند، مقاله ها و کتاب های به روز را مطالعه می کنند و در یک کلمه طوری هستند که همه آنها را می ستاییم. آنها مرجع علمی دانشجویان درسخوانند، هر چند جامعه علمی آنها را تحویل نمی گیرد و به چشم اربابی به آنها مینگرد، در دل به آنها افتخار می کند. «چهره های ماندگار» ما هستند. ماندگار برای چی؟ ماندگار از چه نظر؟ بله اینها همان دانشاندوزان واقعیاند. صورت مثالی مفهوم «اندوختن» به این «چهرههای ماندگار» قوام میگیرد. این ها خداوندگار و ارباب «اندوختن» و ملکۀ مادر این رعیتند. با چه ابزاری؟ خب واضح است، سردخانۀ بزرگِ حافظه! حجم بینهایت و قوت در کنار نهادن اشیاء بسیار به این سردخانه اجازه میدهد، همه چیز را در کنار هم داشته باشد. بهگونهای سرد و در بستههای متنوع و رنگارنگ. واقعاً برای ما چه شگفتانگیز است، از هر چه در آن زمینه میپرسی، پاسخش را فراهم دارد. نه تنها چند منبع را از حافظه برای شما برمیشمرد بلکه شماره صفحه و حدود سطر آن را هم میداند. عجب شَعبدهبازی است این حافظه! نه نمیخواهم این حافظه را در سطح یک رایانه قدرتمند تنزل بدهم. گاهی از این حافظه چیزهای عجیبی بیرون میآید. این کارخانه توانسته با یک نگاه به مسأله با شمّ ویژۀ علمی که نه تنها فرزند حافظه بلکه فرزند تجربه نیز هست، پاسخی خلاقانه به مسأله بدهد که همه را مبهوت خود کند. پاسخ را میآزماییم؟ بله درست است! عجب شعبدهبازی، کنار مانده خمیر آشپز فرعون! یک جنگل چوب خشک همیشه بیشتر از یک مزرعه امکان جرقه و آتشسوزی دارد. حافظه پُر مطلب و قدرتمند بهتر تحلیل میکند و به پاسخ می رسد. نمیخواهم آن را با رایانهای همراه رم و سیپییوی قدرتمند مقایسه کنم، اما در نهایت همان برنامهای است که کاسپاروف مجبور میشود در برابر او زانو بزند. خلاقیتش تنها میتواند نوع برتری از خود را خلق کند. باید سرمشقی باشد که هم آن دانشجوی مدرکاندوز، هم آن لیسانسۀ رسالهنویس و هم استاد جزوهآموز بتواند از روی دستش بنویسد. اگر گنجینۀ اربابی نبود، چگونه میتوانست رعیت بی جل و پلاس ِ یکلا قبا «فنّ اندوختن» یاد بگیرد. مگر می شود نظامی بدون سر باشد و همه از روی دست کناری رونویسی کنند. دلشان به چه خوش کنند که چهارسال هر هفته، روزی متوسط چهار روز سرکلاس بیایند، همراه با کابوسهای شب امتحانی استاد، تنها به بهای یک مدرک لیسانس که امروز بهای چندانی ندارد! چقدر سخت است بپذیریم، هنوز همان رعایای شلغم خوریم در ولع مرغ بریان خوان ارباب، که توانسته ایم پس از فراغت از برخی دغدغه های قدیم مثلاً اربابی زندگی کنیم و در نهایت اصلاً خود ارباب بشویم ....
هدف اصلی این وبلاگ، آشنایی با نظرات شیخ اکبر نیست، با اینکه به بخشی اعظمی از آن می پردازد. بلکه هدف آشنایی با روح شیخ اکبر، با زبان و شیوه کسی است که مدتها شاگردی کلام او را کرده است. گویی می خواهد شیخ را در حدود مختلف متعین کند، تا کسی بی بهره نماند. اما تعین شیخ، از آن جهت که او را سزاست، در بند ذات اوست.